قلب یخی

من که می دانم شبی عمرم به پایان میرسد.نوبت خاموشی من سهل و آسان میرسد.پس چرا عاشق نباشم

قلب یخی

من که می دانم شبی عمرم به پایان میرسد.نوبت خاموشی من سهل و آسان میرسد.پس چرا عاشق نباشم


پدربزرگ را دیدم در بستر بى هیچ نگاهى در چشم و بى هیچ کلامى بر لب و بى هیچ نقل و کلوچه اى در دست. مادر شیون مى کرد و زنان سیاهپوش نیز. و مرگ در باور من معناى گنگى یافته بود، بى آنکه به واژه آن اندیشیده باشم.

سلام دوستای خوبم همراهای همیشگی

راستش وقتی اومدم وبلاگو دیدم با ۲۳ نظر باورم نمی شد آخه من به کسی خبر نداده بودم وقتی نظراتو خوندم باور کنین نیمی از غم و خستگیم از تنم رفت تو اون لحظه اونقدر احساس خوشبختی کردم که قابل توصیف نیست . اون لحظه بود که دوستی شما رو حس کردم و بهش ایمان آوردم واقعا نمی دونم چطور ازتون تشکر کنم . شما که همتون کوله باری از غمو غصه رو به دوش می کشین نشون دادین که فقط تو خوشی کنار دوستاتون نیستین . باور کنین همتون رو از صمیم قلب دوست دارم واز همتون ممنونم . 

از خداوند خواهانم که هیچ وقت غم از دست دادن عزیزی رو رو دلتون نذاره

الهی
به من همتی ده تا آنچه قابل تغییر است تغییر دهم و صبری ده تا آنچه تغییرش از قدرت من خارج است تحمل کنم و شعوری ده تا بتوانم میان آن دو فرق نهم...آمین

در پناه حق